مروری بر خاطرات گذشته
قند عسلم سلام: امروز میخوام یه مروری داشته باشم به خاطراتت که هنوز فرصت نکردم ثبتشون کنم از پارسال تا حالا..... پارسال تقریبا همین موقع ها بود ( البته تقریبا اول تیر ) که من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو بذاریم مهد ، تا قبل از اون پیش مامان جونیا میموندی سه روز تو هفته خونه مامان جون اکرم و سه روز تو هفته هم خونه مامان جون خدیجه ، یکی به خاطر مسافت راه و دیگر به خاطر اینکه بعد از ظهر که از سر کار میومدم پیشت مجبور بودیم بمونیم تا بابا حمید بیاد دنبالمون و ماهم از خدا خواسته میموندیم تا آخر شب و فقط آخر شبا میرفتیم خونه میخوابیدیم و دوباره صبح که میشد روز...
گالری عکس کودکان
سلام دوستای خوبم روی عکس زیر کلیک کنید، تا با یه سایت بینظیر آشنا بشید و بتونید عکس نی نی هاتون و اونجا ببینید. و در آخر از علی آقا بابت طراحی بینظیرش متشکرم. ...
نویسنده :
مامان ریحانه
9:08
خدا و مادر...
مادر و خدا آمدی و کنارم نشستی میخواستی با من حرف بزنی… من، تلویزیون تماشا میکردم برنامهی موردِ علاقهام پخش میشد من، تلویزیون میدیدم من، تو را نمیدیدم… و تو باز هم کنارم نشسته بودی… با ذوق و شوق، کتاب آشپزی میخواندی که مثلِ دیشب گرسنه نخوابم که خسته شدم از غذاهای تکراریات… و من باز از طعم تکراری ایراد گرفتم ذوق و شوقت کور شد دیدم که چطور کتاب آشپزی را بستی… بشقاب غذا به اتاقم آوردی د...
نظر سنجی وبلاگی
دوست خوبم سمیرا جون از وبلاگ(حنانه زهرا بزرگترین هدیه خدا ) من رو به یک نظر سنجی وبلاگی دعوت کرد .من هم با کمال میل پذیرفتم. 1 -اگر ماهی از سال بودم؟ فروردین 2-اگر روزی از ه فته بودم؟ پنج شنبه 3-اگر عدد بودم؟ بیست 4-اگر نوشیدنی بودم؟ آب میوه(پرتقال) 5-اگر ثواب بودم؟ کمک به نیازمندان 6-اگر درخت بودم؟ درخت گیلاس(پر از شکوفه) 7-اگر میوه بودم؟ انار 8-اگر گل بودم؟ لیلیوم 9-اگر آب و هوا ...
نویسنده :
مامان ریحانه
15:26
و در ادامه...
هنرمندی مامان ریحانه...
این پست رو تقدیم میکنم به همسر عزیزم حمید...
از تمام دنيا.. يك صبح سرد، يك چاي داغ، و يك صبح بخير تو، برايم كافي ست عشقم... زن که باشی.. ترس های بزرگي داری، از کوچه های بلند..، از غروب های خلوت.. و از خیابان های بدون عابر... از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف، در کوچه پس کوچه ها می چرخند، وحشت داري... از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان، جلوی پاهایت ترمز می کنند، مي ترسي... زن كه باشي.. عاقب يك جايي... يك وقتي... به قول ِ "شازده كوچولو"، دلت اهلي ِ يك نفر مي شود.. و دلت براي نوازش هايش تنگ مي شود... حتّي براي نوازش نكردنش.. تو مي ماني و دلتنگي ها.. تو مي ماني و قلبي كه لحظه هاي ديدار تندتر مي تپد....
حرفهایی با خدا
حرفهای من با خدا و جوابهای خدا به من خدای من دقایقی بود در زندگانیم که هوس میکردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز و هراس فرداست بر شانه های صبورت بگذارم آرام برایت بگویم و بگریم..... در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ ندایی آمد که عزیزتر از هرچه هست تونه تنها درآن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر پروردگار تکیه کرده ای و پروردگارت خود را آنی از تو دریغ نکرده است پروردگارا همچون عاشقی که به معشوق خویش مینگرد با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته است گفتم: "پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ای...
نویسنده :
مامان ریحانه
10:31
سرگرمی وبلاگی ...
مامان حنانه جون از من دعوت کرد تو یه سرگرمی وبلاگی شرکت کنم من هم با کمال میل پذیرفتم . قانونش هم اینه که سه نفر از دوستامونو دعوت کنیم به این بازی... شروع... بزرگترین ترس در زندگیت ! اول مرگ ،دوم دوری از خانوادم 2) اگه 24ساعت نامرئی می شدی چی کار میکردی ؟ میرفتم پیش همسرم ببینم در غیاب من چی کار میکنه 3) اگر غو ل چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین 5الی 12حرف داشته باشه اون آرزو چیه؟ سفر به آینده 4) ازمیان اسب،سگ،پلنگ،گربه وعقاب کدوم رو دوست داری؟ عاشق اسبم و از گربه بیزارم 5)...
نویسنده :
مامان ریحانه
13:34